هنوز هم ساعت ها می توانم ... گوشه ای بنشینم و چرت و پرت بنویسم...
از همان نوشته هایی که اوایل جذاب است... و بعد خسته کننده می شوند...
هنوز هم می توانم شبها ...بی آنکه چرتی بزنم...ساعتها خرافه هایم را بنویسم...
هنوز هم با فنجان خالی...بارها و بارها چای مینوشم...تا خسته نشوند چشمانم...
هنوز هم با دست خالی...برای تو کاخ ها میسازم...
هنوز هم زیاد می خندم ...و زیاد میگریم...این باورهایم...ادامه دارند...